جدول جو
جدول جو

معنی شاخه دار - جستجوی لغت در جدول جو

شاخه دار
(وَ چِ دَ / دِ)
شاخ ور. با شاخه
لغت نامه دهخدا
شاخه دار
متفرّعةً
تصویری از شاخه دار
تصویر شاخه دار
دیکشنری فارسی به عربی
شاخه دار
Forked
تصویری از شاخه دار
تصویر شاخه دار
دیکشنری فارسی به انگلیسی
شاخه دار
fourchu
تصویری از شاخه دار
تصویر شاخه دار
دیکشنری فارسی به فرانسوی
شاخه دار
מסועף
تصویری از شاخه دار
تصویر شاخه دار
دیکشنری فارسی به عبری
شاخه دار
vertakt
تصویری از شاخه دار
تصویر شاخه دار
دیکشنری فارسی به هلندی
شاخه دار
gegabelt
تصویری از شاخه دار
تصویر شاخه دار
دیکشنری فارسی به آلمانی
شاخه دار
роздвоєний
تصویری از شاخه دار
تصویر شاخه دار
دیکشنری فارسی به اوکراینی
شاخه دار
rozwidlonny
تصویری از شاخه دار
تصویر شاخه دار
دیکشنری فارسی به لهستانی
شاخه دار
分叉的
تصویری از شاخه دار
تصویر شاخه دار
دیکشنری فارسی به چینی
شاخه دار
bifurcado
تصویری از شاخه دار
تصویر شاخه دار
دیکشنری فارسی به پرتغالی
شاخه دار
biforcato
تصویری از شاخه دار
تصویر شاخه دار
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
شاخه دار
bifurcado
تصویری از شاخه دار
تصویر شاخه دار
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
شاخه دار
शाखायुक्त
تصویری از شاخه دار
تصویر شاخه دار
دیکشنری فارسی به هندی
شاخه دار
分岐した
تصویری از شاخه دار
تصویر شاخه دار
دیکشنری فارسی به ژاپنی
شاخه دار
bercabang
تصویری از شاخه دار
تصویر شاخه دار
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
شاخه دار
갈라진
تصویری از شاخه دار
تصویر شاخه دار
دیکشنری فارسی به کره ای
شاخه دار
شاخہ دار
تصویری از شاخه دار
تصویر شاخه دار
دیکشنری فارسی به اردو
شاخه دار
শাখাযুক্ত
تصویری از شاخه دار
تصویر شاخه دار
دیکشنری فارسی به بنگالی
شاخه دار
แยกออก
تصویری از شاخه دار
تصویر شاخه دار
دیکشنری فارسی به تایلندی
شاخه دار
раздвоенный
تصویری از شاخه دار
تصویر شاخه دار
دیکشنری فارسی به روسی
شاخه دار
çatallı
تصویری از شاخه دار
تصویر شاخه دار
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
شاخه دار
tawi
تصویری از شاخه دار
تصویر شاخه دار
دیکشنری فارسی به سواحیلی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاخ دار
تصویر شاخ دار
دارای شاخ، ویژگی حیوانی که شاخ دارد، کنایه از دروغ، دروغ شاخ دار، کلۀ گوسفند که آن را طبخ می کنند
فرهنگ فارسی عمید
ساعتی است زنگدار که در مواقع معین که خواهند زنگ آن بصدا در آید و اعلام وقت کند
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیزی که دارای شبکه باشد آنچه که روزنه های شبکه مانند داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
دارویی که از همه داروها سودمند تر باشد بهترین دارو عالیترین دوا: شاه دارو بود شراب بلی زو چو بر حد اعتدال خوری. (جوامع الحکایات)، شراب باده
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از تیره مخروطیان جزو رده بازدانگان که برگهای سوزنی شکل و طویل دارد و میوه اش مخروطی و از میوه کاج کوچکتر است. این گیاه در نقاط معتدل آسیا از جمله ایران میروید چوب این درخت قرمز و نسبتا محکم است و چون به خوبی صیقل میشود از آن در صنعت استفاده میکنند سیر دار زرنب رجل الجراد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانه دار
تصویر دانه دار
میوه ای که در داخل آن دانه یا تخم باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانه دار
تصویر خانه دار
کدبانو، مقتصد، میانه رو، درست خرج کن
فرهنگ لغت هوشیار
محافظ جامه خانه نگهبان البسه، کاگری که در حمام جامه های مردم را حفظ کند
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که سایه دارد: درخت سایه دار، حرفی که دو خطی نوشته باشند، غشی سایه زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایه دار
تصویر پایه دار
صلحب قدر و منزلت و رتبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخه دار
تصویر سرخه دار
آکاژور
فرهنگ واژه فارسی سره
شاخه دار، منشعب شده
دیکشنری اردو به فارسی